یه روزجمعه
دیروزخاله جون ازمشهدبرگشتن ومابه دیدنش رفتیم جمعه بودومحمدرضاایناهم بودن وخاله جون ست پزشکی واسه جفتتون خریده بود واقعازحمت کشیدن ایشالا که عروسیش ماهم واسش کیک گرفتیم که عکس هاپوداشت وبامحمدرضاکلی عکس گرفتید عصری هم بامحمدرضارفتیم شهربازی وکلی بازی کردید شماکه عاشق بپربپروقطارهستی شب که برگشتیم خونه هوس بستنی کردی ودوباره باباجون رو روانه ی بیرون کردی وبعدش هم ازفرط خستگی آروم خوابت برد دوست دارم مامانی ...