نازنیننازنین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

🌼گل نازم🌼

Smilebe happy

یه روزجمعه

دیروزخاله جون ازمشهدبرگشتن ومابه دیدنش رفتیم  جمعه بودومحمدرضاایناهم بودن وخاله جون ست پزشکی واسه جفتتون خریده بود واقعازحمت کشیدن ایشالا که عروسیش ماهم واسش کیک گرفتیم که عکس هاپوداشت وبامحمدرضاکلی عکس گرفتید عصری هم بامحمدرضارفتیم شهربازی وکلی بازی کردید شماکه عاشق بپربپروقطارهستی  شب که برگشتیم خونه هوس بستنی کردی ودوباره باباجون رو روانه ی بیرون کردی وبعدش هم ازفرط خستگی آروم خوابت برد دوست دارم مامانی ...
29 آذر 1393

عدسی

سلام مامانی جون ۵شنبه هاکه میشه ازخواب بیدارمیشی ومیبینی باباجون خونست وکلی ذوق میکنی ومیگی باباجون عدسی میخوام وخیلی وقتهاباهم میرید واسه تهیه ی صبحانه برنامه ی ثابت ۵شنبه هاساعت ۲فتیله فرداتعطیلست که عاشق این برنامه ای ومیگی مامانی عموفتیله کی شروع میشه سعی میکنم نهارت روموقع پخشش بدم تاحسابی بخوری.  ...
27 آذر 1393

شب یلدا

  مناسبت ها: زایش‌مهر كه در زبان فارسی با نام شب یلدا و شب چله نیز شناخته می‌شود در تقویم ایرانی در شب قبل از اولین روز ماه دی یعنی اولین روز فصل زمستان (21-22 دسامبر) جشن گرفته می‌شود. این جشن در پایان انقلاب زمستانی و چهار روز قبل از یكی دیگر از جشن‌های مهم ایران باستان یعنی جشن سده (جشن آتش) اتفاق می‌افتد یلداتون پیشاپیش مبارک     ...
27 آذر 1393

آیاوقتش رسیده کودکم کلاس زبان بره?

نگرانید که برای آموزش دادن به فرزندتان دیر شود؟ ما به شما می‌گوییم کودک‌تان الفبا را چه زمانی باید یاد بگیرد و از چه سنی باید قلم به دست شود . شاید تا یکی، دو دهه پیش، با گذشتن بچه‌ها از 5 سالگی نگرانی والدین برای آموزش دیدن‌شان شروع می‌شد اما چند سالی است که دامنه این نگرانی‌ها گسترده‌تر شده و به سن کودکستان و حتی یکی، دو سال اول زندگی کودکان کشیده شده است. هنوز کودک زبان باز نکرده والدین کارت‌های آموزش زبان انگلیسی را پیش چشمش می‌گیرند و هنوز مفهوم اعداد را نمی‌داند قلم و کاغذ به دستش می‌دهند تا نامش را بنویسد. اگر شما هم از والدین همیشه نگرانی هستید که می‌ترسید برای آموز...
26 آذر 1393

بازی بادایی جون ومادرجون

سلام نفس مامان چندروزی بوددایی جون اصفهان ماموریت کاری بودن وامروزازسفربرگشتن ورفتیم خونه ی مادرجون وکلی گزوپولکی خوردیم    باباجون هم دندون پزشکی رفته بود امروزخیلی بامادرجون ودایی جون بازی کردی وهمش میگفتی بپربپروآسیابچربازی کنیم دایی جون روخیلی خسته کردی مخصوصاکه تازه ازسفربرگشته بود دایی جون بعدکلی بازی خوابش بردوموقع خداحافظی رفتی وازخواب بیدارش کردی ومیگی میخوام بهت بگم فدات شم آخه موقع خداحافظی دستت رومیزاری روسینت ومیگی ,البته به زبون خودت شدات شم قربان شما خاله جون هم ازطرف دانشگاه مشهدرفته وفردابرمیگرده     دوست داریم عشق مامان وبابا ...
26 آذر 1393

شعرخروس

اناردونه دونه کیه آوازمیخونه خروس نازوشیطون که رفته روی ایوون دون میخوره آب میخوره تاج سرش رنگ لبو هی میخونه قوقولی قوقو ازاین صداهرجایی روپرمیکنه اینجوری ازخداتشکرمیکنه ...
26 آذر 1393

گزارش دادن

سلام نفسم این روزها وقتی باکسی تلفنی صحبت میکنی گزارش  کامل خونه رومیدی مثلن بابام کجاست ومامانم داره چیکارمیکنه والبته که کاردرستی انجام نمیدی دوست دارم مهربونم
25 آذر 1393

روزانه ی من

نفس مامانی سلام کارهایی که تقریباهرروزباهم انجام میدیم: ساعت۹ونیم ازخواب بیدارمیشی واولین چیزی که میگی اینه مامان جون لطفاآب بده بعدش هم میگی صبحونه میخوام بعدازخوردن صبحانه باهم کلی نقاشی میکشیم ماهی میکشی بعدش میگی مامان جون چشم بزارواسش رنگهاروبلدی وهرروزمرورمیکنیم البته باانواع بازیها, مثلن لگوی قرمزمیگیریم دستمون بلندمیگیم قرمزقرمز مربع مثلث فلش دایره روباهم کارمیکنیم کوه ستاره ابر قایق ماهی خونه ماه  وخیلی چیزای دیگه اولین باری که ابرکشیدم گفتی مامان جون شبیه بره ست !من مجبورشدم تبدیلش کنم به بره وبه خودم بالیدم به خاطردخترباهوشم   جدیدابه هم میگی ماما ن زری به خاطرکتاب نی نی کوچولو یاای...
24 آذر 1393

شعرمورچه

اتل متل یه مورچه قدم میزدتوکوچه اتل متل یه مورچه  قدم میزدتوکوچه اومدیه کفش ولگرد پای اونولگدکرد مورچه ی پاشکسته  راه نمیره نشسته بابرگی پاشوبسته مورچه جونم توماهی خوب بشه پات الهی ...
23 آذر 1393

شعرگنجشک

  سلام دوستان لطفاشماهم شعرهایی که کودک دلبندتون بلده بفرستید کی بود کی بود پنجره بود پرده داشت اونطرفش نرده داشت یه بچه گنجشک روی نرده دیدم اونورپرده دیدم پنجره روواکردم جیک جیک بفرماکردم گفتم بیاخونمون بهت بدم ماست ونون گنجیشکه رفت نفهمیدم که سیربود یارفت اجازه ازباباش بگیره ...
23 آذر 1393